۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۸, شنبه

9 " سوغات مامان "



امروز مامان از مسافرت برگشت ..
سریع پریدم ساکاشو از دستش گرفتم .. نه واسه خاطر سوغات .. نه .. فقط بخاطر کمک به یک همنوع ..
با یه جمله ی مامان چه خبر سرشو به خاطرات سفر گرم کردم .. اون همینجور داشت توضیح میداد و من هم به دنبال ساک سوغات یکی یکی زیپارو باز می کردم ..
بعد از کمی گشتن دیگه داشتم کم کم ناامید میشدم که چشمم افتاد به یک ساک نا آشنا ..
     : ا .. مامان این ساک ماست ؟
مامان غریبه : اوهوم .. واسه سوغات دیگه جا نداشتم ، یکی خریدم ..
هوم ؟ .. ساک موعود ؟!! .. آروم آروم رفتم سمت ساک ..
زیپشو باز کردمو ....
برا یک لحظه خشکم زد .. جا خوردم .. پاهام سست شدن .. دستام به لرزش افتادن .. دیگه نای ایستادن نداشتم .. عقب عقب رفتم و رو یه صندلی نشستم ..
خدا نصیب گرگ بیابون نکنه .. سر بریده میدیدم اینجوری پریشان نمیشدم ..
     : اینا چیه مامان ؟!!
مامان غریبه : خب سوغاتین دیگه .. خواستم یه چیزی بگیرم سبک باشه ، بی خود نمی خواستم بارمو سنگین نکنم .. واسه همه همینارو گرفتم ..
وای قلبم تیر کشید .. رفتم یه آبی به سر و صورتم زدم حالم یکم بهتر شد ..
ساکو برداشتم اومدم تو اتاق .. تمام سوغاتی ها رو باز کردم و نشستم پشت سیستم ..
پ . ن 1 : من الان دقیقن وسط 37 تا شورت رنگاوارنگ نشستم و دارم این پستو می نویسم ..
پ . ن 2 : خدایا ، تحمل دووم آوردن در این موقعیتو بهم بده .. آمین ..

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

8 " خونه خالی "



سه روز پیش مامان رفت مسافرت .. ما موندیم و یه خونه ی خالی و یه حااااج محمود (بابای محترم)
هر چی رو مخش کار کردم خونه خالیه , یه مادر و پسرو بیاریم خونه ، زیر بار نرفت که نرفت ..
البته برای آشپزی و نظافت و کارهای متفرقه و اینا ..
خلاصه این شد که خودم دست به فندک شدم و شدم آشپز خونه ..
واسه ناهار روز اول قصد کردم غذای روز قبلو گرم کنم .. پیش بندو بستم .. تشکیلاتو آماده کردم .. شیر گازو باز کردم و تا اومدم فندکو بزنم ....
زییییییننننگگگگگ ..
ای لعنت بر خروس بی محل ..
اومدم تلفونو جواب دادم و دوباره برگشتم تو آشپزخونه و فندکو زدم ..
شطررررررررق ..
پ . ن 1 : فک کنم یادم رفته بود شیر گازو ببندم
خاله : وای .. خاک به سرم .. اثاث خونه سوخت ؟
عمه : اااا .. گازتون آتیش گرفت ؟
دایی : اوه .. خونه رفت هوا ؟!!
پ . ن 2 : نه خونه آتیش گرفت نه اثاث خونه ، همه چیز آرومه .. منننننن همممم خوبم ، فقط لپم یکم سوخت ولی به کوری چشم دشمن همچنان زنده ام ..

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه