سه روز پیش مامان رفت مسافرت .. ما موندیم و یه خونه ی خالی
و یه حااااج محمود (بابای محترم)
هر چی رو مخش کار کردم خونه خالیه , یه مادر و پسرو بیاریم
خونه ، زیر بار نرفت که نرفت ..
البته برای آشپزی و نظافت و کارهای متفرقه و اینا ..
خلاصه این شد که خودم دست به فندک شدم و شدم آشپز خونه ..
واسه ناهار روز اول قصد کردم غذای روز قبلو گرم کنم .. پیش
بندو بستم .. تشکیلاتو آماده کردم .. شیر گازو باز کردم و تا اومدم فندکو بزنم ....
زییییییننننگگگگگ ..
ای لعنت بر خروس بی محل ..
اومدم تلفونو جواب دادم و دوباره برگشتم تو آشپزخونه و
فندکو زدم ..
شطررررررررق ..
پ . ن 1 : فک کنم یادم رفته بود شیر گازو ببندم
خاله : وای .. خاک به سرم .. اثاث خونه سوخت ؟
عمه : اااا .. گازتون آتیش گرفت ؟
دایی : اوه .. خونه رفت هوا ؟!!
پ . ن 2 : نه خونه آتیش گرفت نه اثاث خونه ، همه چیز آرومه
.. منننننن همممم خوبم ، فقط لپم یکم سوخت ولی به کوری چشم دشمن همچنان زنده ام ..
ای داد بی داد، شانس نداشتیم بترکی راحت شیم :))
پاسخحذفخیالت راحت عزیزم .. من تا شماها رو نترکونم خودم خیال ترکیدن ندارم :D
حذفببین یه آشپزیه ساده س ها نزدیک بود خونه رو بفرستی هوا .............
پاسخحذف:D
حذفقربون ساندویچی سر خیابون برم :P
همینه دیگه، آشپزی یاد نداری که عمری رو دست باباهات موندی ترشیدی پسرم :)
پاسخحذفکی من ترشیدم ؟ .. من روزی 100 تا خواستگار دارم .. کرور کرور ملت پشت در خونه صف واستادن .. اما من به هر کسی افتخار ... چیز نمی دم (خودت می دونی دیگه :D)
حذفژوبی بودما
پاسخحذفاییییشش :D
حذف